، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

مامان جوجوک

نیکای دوازده روزه

خوشگل من اینجا دوازده روزه بودی و ما هم برات جشن گرفتیم و شما هم حسابی همکاری کردی و  تنها لحظه ای که اروم بودی ازت عکس گرفتیم ...
3 آبان 1393

ویژگی های نیکای من

1.داشتن یه پدر و مادر منحصر به فرد 2.به جای مشت کردن دستهات همیشه  انگشت هات باز  اند. مادر بزرگت می گه دخترم بخشنده می شه (من نگرانم نکنه اصول بخشندگی بلد نباشی ) 3.وقتی می خوابی دستت رو کنار گونه هات می ذاری.به نظرم  خودت واسه ما لوس می کنی. اره ناقلا!!!! 3.ناز نازی شیر می خوری 4.وقتی می خوای پی پی کنی پاهات و صاف می کنی. چشات دو دو می زنند و لبهات غنچه می شن و در حالت تعجبی، انگارمهمترین حادثه تو زندگیت داره اتفاق می افته   ...
15 شهريور 1393

نیکا جان به دنیا خوش آمدی

خانم کوچولو امروز بیست و شش مرداد ماه  ساعت پنج و چهل و پنج دقیقه پا به این دنیا گذاشتی تو اتاق عمل وقتی صدای گریه هات رو شنیدم گفتم خدا رو شکر نفس می کشه ! اخه همه دلواپسیم این بود که نکنه وقتی به دنیا اومدی ذرق و برق این دنیا بگیردت و یادت بره که نفس بکشی! تو که زود از اون اتاق رفتی پیش پدر و خانواده که بیرون منتظرت بودند و من بودم که تنها تو اون اتاق می لرزیدم و مشقت ها رو تحمل میکردم و هیچ کس به دادم نمی رسید اخه ساعت تعویض شیفت پرسنل بود!!!! دخترکم اخرش حدود ساعت هشت و نیم بود که تو اوردند کنار من و من دوستت داشتم اخه تو خانم خوشگله من بودی که حالا به جای شکمم تو آغوشم آرام گرفته بودی. ...
15 شهريور 1393

اخ جون چرخ و فلک

ناز نازی مامان، از دو روز پیش با قلب و فشارم  بازی کردی وقتی با پدرت رفتیم سونوگرافی، من از کم تکون خوردن شما نگران بودم امادکتر گفت که جنین بریچه یعنی شما چرخیدی اما برعکس و حالا هم شدی بریچ!!!!!!!!! خوب. نظری نداری ؟؟؟ حتما می خوای بگی اخه مامان جون  راست و چپم رو گم کردم و گفتم اینطرفی راحتتره بهتره اینطرفی شم!!!! احسا س می کنم رو دست خوردم و تو خیلی ناقلا شدی و به زور می خواهی منو بفرستی زیر تیغ جراحی ...
11 مرداد 1393

جوجه طلایی مامان سارا

دخمل خوشگلم که الان دیگه داری اخرین روزهای تاریک  تو دلم رو میگذرونی مطمنم که الان از اتفاقی که قراره طی چند روز اینده برات بیفته بی خبری و فقط داری فکر میکنی ااااااه دنیا چرا اینجوری شده ؟ من چرا سرو ته شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینجا چرا در نداره؟؟؟! دوستت دارم دخمل کنجکاو من .  می دونی که اون روزی که چرخیدی به تقویم ما ادم بزرگا چهارشنبه بود چون مامانی مونده بود چه اتفاقی داره می افته که تو اینقدر داری تکون می خوری!!  دیشب هم مامانیو بابایی بدون حضور شما ساکت رو بستن، البته معمولا ما ادم های این دنیایی برای استقبال از یه ادم ساکی نمی بندیم این اولین و اخرین باره!!! اینم  شعری که این روزها با هم نجوا می کنیم جوجه جوجه طلایی ...
4 مرداد 1393

گل لاله

دیروز خانواده بابایی اومدن خونمون یه گل لاله خوشگل هم اوردند برای شما که گلی. من وپدر  هم همه چیزهایی رو که برا ی شما خریده بودیم بهشون نشون دادیم که دوستش داشتن.شما هم هی خودتو منقبض میکری. دیگه داشتم میترسیدم اخه اومده بودی طرف راست بدنم و همونجوری مونده بودی  ...
16 ارديبهشت 1393