، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 27 روز سن داره

مامان جوجوک

جوجه طلایی مامان سارا

1393/5/4 12:42
نویسنده : سارا
507 بازدید
اشتراک گذاری

دخمل خوشگلم که الان دیگه داری اخرین روزهای تاریک  تو دلم رو میگذرونی مطمنم که الان از اتفاقی که قراره طی چند روز اینده برات بیفته بی خبری و فقط داری فکر میکنی ااااااه دنیا چرا اینجوری شده ؟ من چرا سرو ته شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینجا چرا در نداره؟؟؟! دوستت دارم دخمل کنجکاو منمحبت.  می دونی که اون روزی که چرخیدی به تقویم ما ادم بزرگا چهارشنبه بود چون مامانی مونده بود چه اتفاقی داره می افته که تو اینقدر داری تکون می خوری!!  دیشب هم مامانیو بابایی بدون حضور شما ساکت رو بستن، البته معمولا ما ادم های این دنیایی برای استقبال از یه ادم ساکی نمی بندیم این اولین و اخرین باره!!! اینم  شعری که این روزها با هم نجوا می کنیم

جوجه جوجه طلایی                  نوکت سرخ و حنایی 

تخم خود را شکستی                چگونه بیرون جستی

گفتا جایم تنگ بود                    دیوارش از سنگ بود

نه پنجره نه در داشت                 نه کس ز من خبر داشت

دادم به خود یک تکان                 مثل رستم پهلوان

تخم خود را شکستم                 اینگونه بیرون جستم

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان بچه ها
6 مرداد 93 19:35
چه جالب ! منم این شعرو می خونم