، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 14 روز سن داره

مامان جوجوک

اخ جون چرخ و فلک

ناز نازی مامان، از دو روز پیش با قلب و فشارم  بازی کردی وقتی با پدرت رفتیم سونوگرافی، من از کم تکون خوردن شما نگران بودم امادکتر گفت که جنین بریچه یعنی شما چرخیدی اما برعکس و حالا هم شدی بریچ!!!!!!!!! خوب. نظری نداری ؟؟؟ حتما می خوای بگی اخه مامان جون  راست و چپم رو گم کردم و گفتم اینطرفی راحتتره بهتره اینطرفی شم!!!! احسا س می کنم رو دست خوردم و تو خیلی ناقلا شدی و به زور می خواهی منو بفرستی زیر تیغ جراحی ...
11 مرداد 1393

جوجه طلایی مامان سارا

دخمل خوشگلم که الان دیگه داری اخرین روزهای تاریک  تو دلم رو میگذرونی مطمنم که الان از اتفاقی که قراره طی چند روز اینده برات بیفته بی خبری و فقط داری فکر میکنی ااااااه دنیا چرا اینجوری شده ؟ من چرا سرو ته شدم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اینجا چرا در نداره؟؟؟! دوستت دارم دخمل کنجکاو من .  می دونی که اون روزی که چرخیدی به تقویم ما ادم بزرگا چهارشنبه بود چون مامانی مونده بود چه اتفاقی داره می افته که تو اینقدر داری تکون می خوری!!  دیشب هم مامانیو بابایی بدون حضور شما ساکت رو بستن، البته معمولا ما ادم های این دنیایی برای استقبال از یه ادم ساکی نمی بندیم این اولین و اخرین باره!!! اینم  شعری که این روزها با هم نجوا می کنیم جوجه جوجه طلایی ...
4 مرداد 1393

گل لاله

دیروز خانواده بابایی اومدن خونمون یه گل لاله خوشگل هم اوردند برای شما که گلی. من وپدر  هم همه چیزهایی رو که برا ی شما خریده بودیم بهشون نشون دادیم که دوستش داشتن.شما هم هی خودتو منقبض میکری. دیگه داشتم میترسیدم اخه اومده بودی طرف راست بدنم و همونجوری مونده بودی  ...
16 ارديبهشت 1393